دارم خفه میشم...خودم و دارم با طراحی سرگرم میکنم...نمیتونم ...میبینم اشکام همینجوری میریزن پایین...دلم میخواد فریاااااااد بزنم از درد...نمیتونم...صدام و خفه میکنم تو اشکام....
بهم گفت هزار بار بهت گفتم ازدواج به اون برگهها نیست...تنها حسی که دارم اینه که دااااد بزنم و یه چاقو برادرم تمام بدنم و تیکه تیکه کنم....
میگه من چهار سال عمرم و گذاشتم.... لعنتی من نذاشتم....خودت میدونی چقدر آرزوم بود که حداقل مثل آدمیزاد باشم....هزار بار به خودت گفته بودم....هزار بار غرش و خودم بهت گفته بودم...2 سال پیش نگفتم بزار از این مملکت برم....بس که نابود بودم..کم آورده بودم...گفتی نه...گفتی نه...
من تو این چهار سال برای تک تک موفقیتهات پریدم هوا....جیغ زدم....فریاد کشیدم...خوشحالی کردم...دونه دونه اشون و با ذوق و لبخند حتی الان که دارم بهشون فکر میکنم....تو اوج گریه ام ولی قلبم خوشحال میشه حتی از فکرشون...
یکسال تو اوج نداری و بدبختی پول لیزر کوفتی ندادم؟ گفتم شوهرم بدش میاد....نخواستم داستان زندگی منم مثل مامانم بشه...
به هر دلیل اشتباهی سختیهام نگفتم بهت ...تو خرج همه چیم مونده بودم....صدام در نیومد....تو میگی غلط کردم ..قبول...منم میگم میدونم...گه خوردم....خریت کردم...نفهمیدم.... بزرگترین اشتباه زندگیم و انجام دادم و دارم میسوزم هر لحظه از درد اشتباهات و گناهام....
همون موقع که حتی فکر خطا اومده بود تو ذهنم...همون موقع که تو اوج ناامیدی بودم...که اینقدر از خودم ناراحت بودم بهت گفتم یه روزی بهت ثابت میکنم عاشقم نیستی...فقط به خاطر فکر اشتباهی که اومد تو ذهنم....
منی که همه جا مینشستم میگفتم عشق وجود نداره....من بی باور و به ایمان رسوندی...حالا که بند بند وجودم داره از درد دوریت فریاد میزنه و از درد به خودش میپیچه....حالا ته حرفت اینه میخواستی اشتباه نکنی... من که هزار بار بهت گفته بودم هر چی هست بگو... میخواستی نکنی...حقته....
مشکل داشتم... نفهمیدم....میدونم....ولی خدایا خودت داری میبینی تمام اشکام و ...تمام لرزههای بدنم و...اگه قراره سیاوش من و نبخشه...راحتم کن...نذار این همه زجر بکشم....بسه خدایا...خسته شدم از اینکه هی خودم و توی این حال ببینم قرص آرام بخش بخورم...خسته شدم از حالت تهوع....هی حواسم باشه گریههام و از دیگران پنهون کنم...هی بابایی که میاد خودم و بزنم به خواب...
قرار بود دختر قوی باشم....کم آوردم خدایا ....ایمانم و ازم بگیری دیگه چیزی ندارم....
خدایا خودت میبینی حتی توان ندارم برم تکسهاش و بخونم...همه بدنم داره دلتنگیش و فریاد میزنه.... خدایا این درد و نمیتونم تحمل کنم دیگه...